موسیقی و فلسفه به همراه ریاضی و نجوم از مهم ترین علوم در یونان بودند که با عنوان علوم چهارگانه شناخته میشدند.
علوم چهارگانه
فلسفه
یونان در نزد تمامی مردم جهان به عنوان زادگاه فلسفه در جهان شناخته میشود. در قرن ششم پیش از میلاد مسیح فلسفه و تفکر فلسفی در یونان زاده شد، این علم جدید در همان ابتدای ورود با بسیاری از مسائل رایج زمان خود مثل سیاست، اخلاق، زیبایی شناسی، متافیزیک، منطق و هنر در آمیخت و چیستی و چگونگی هر یک از این علوم را مورد بررسی قرار دارد.
ریاضی
علاوه بر فلسفه، ریاضی هم در یونان باستان به عنوان یکی از مهم ترین کشفیات جهان شناخته میشد. یونانیان در آن زمان تمام پدیده های طبیعت را از دید ریاضی مورد بررسی قرار میدادند و جهان و تمام مخلوقات آن را مجموعه ای از فرمول ها و نظریه های ریاضی میدانستند. در واقع از دیدگاه آن ها هیچ علمی در جهان وجود نداشت که به ریاضیات وابسته نباشد و ریاضی نتواند پدیده های مربوط به آن علم را فرموله کند.
فیثاغورت، ارشمیدوس، تالس و بطلمیوس تعدادی از ده ها ریاضیدان یونانی هستند که به شکل گیری پایه های علم ریاضی و فلسفه کمک بزرگی کرده اند.
موسیقی
موسیقی هم از علومی بود که نقش بسیار مهمی در زندگی آن زمان مردمان یونان ایفا میکرد و شامل انواع موسیقی های رزمی، مذهبی، بزمی و اندرزگونه میشد.
سازهای معروف یونان در آن دوران ساز های «کیثارا» و «آثولوس» بودند و خوانندگان زن ومرد در مراسم های مختلف با این سازها همراهی میکردند.
آن ها که در آن زمان به عنوان یکی از پیشرفته ترین تمدن های جهان شناخته میشدند روش خاصی برای نوشتن موسیقی اختراع کرده بودند. و برای توصیف تئوری موسیقی یا همان علم نظری در موسیقی از واژه ای به نام «هارمونیا» استفاده میکردند.
نجوم
قبل از اینکه تلسکوپ اختراع شود، نجوم بر اساس مشاهداتی که با چشم غیر مسلح از آسمان انجام میگرفته پایه گذاری شده بود. دانشمندان در آن زمان از محل قرار گیری ستاره ها و سیارات در آسمان نقشه هایی تهیه میکردند.
امروزه متخصصان کیهان شناسی و نجوم میدانند که بهترین و دقیق ترین نقشه برداری از آسمان توسط یونانیان صورت گرفته است. در سال 150 میلادی، بطلمیوس، ریاضیدان و منجم بزرگ یونانی رساله ای درباره علم نجوم نوشت و در آن 48 صورت فلکی را مفصلا معرفی کرد.
موسیقی و فلسفه
در حدود شش قرن پیش با پیدایش فلسفه تحول عظیمی در اندیشه یونانیان به وجود آمد. در آن زمان عقل فلسفی یا «ونوس» جایگاه عقل اساطیری یا «موتوس» را گرفت.
عقل فلسفی بیشتر در پی شناخت حقایق جهان از طریق مطالعه و مشاهده بود، در صورتی که عقل اساطیری با نیروی ایزدی مرتبط بود و اسرار جهان را از طریق الهام و شهود کشف میکرد. هنگام ظهور این تحول عظیم تمام شاخه های علمی و هنری یونان دستخوش تحول بزرگی شد.
فیثاغورت و موسیقی
آغاز دوره عقل گرایی با کمک دانشمندانی مثل فیثاغورت و تالس شکل گرفت. این دو دانشمند نقش بسیار مهمی در تدوین علم و فلسفه ایفا میکردند.
فیثاغورت پیش از ارسطو به عنوان یکی از مهم ترین فیلسوفان یونان نامبرده میشود. عقاید و آموزه های او نقش بسیار پررنگی در شکل گیری عقاید فلسفی مردم زمان خود داشت به طوریکه ارسطو در آثار خود، برای متفکرانی که قبل از او زندگی میکردند واژه ی فیثاغورثیان را به کار میبرد. علت استفاده از این عنوان این است که این افراد تفکری بر پایه فلسفه فیثاغورث داشتند.
موسیقی و فلسفه از دیدگاه فیثاغورث
نظریه اعداد
فیثاغورت پیش از این که یک نظریه پرداز فلسفی باشد یک ریاضیدان بود و همان طور که انتظار میرود، به عقیده او موسیقی یکی از شاخه های علم ریاضی است که با استفاده از تناسبات ریاضی توجیه میشود.
فیثاغورث عقیده داشت که تنها حقیقت اصلی در این جهان اعداد هستند. از نظر او هارمونی در موسیقی هم زاییده اعداد و روبط ریاضی بود.
نظریه هارمونی کیهانی
نظریه هارمونی افلاک یا همان هارمونی کیهانی، نظریه ای است که بیان میکند فاصله زمین از خورشید، ستارگان و سایر اجرام آسمانی با فواصل موسیقی و به خصوص فواصل موسیقی در گام دیاتونیک برابر است.
براساس این نظریه، اجرام آسمانی در حین جابجایی از خود صدایی تولید میکنند که این صدا بر فواصل موسیقی استوار است و جلوه ای از وجود نظم و هارمونی در جهان است.
فیثاغورث بر این عقیده بود که جهان دارای دو قطب است که زمین پایین ترین و آسمان بالا ترین آن است. او فاصله ی این دو قطب را یک اکتاو تخمین زد و بقیه فواصل را مطابق با آن اندازه گیری کرد:
- از کره زمین تا کره ماه یک پرده
- از کره ماه تا عطارد نیم پرده
- از خورشید تا مریخ یک پرده
- از مریخ تا مشتری نیم پرده
- از مشتری تا زحل نیم پرده
- از زحل تا ستاره های ثابت (یا همان آسمان) نیم پرده
این فواصل در مجموع برابر با یک اکتاو هستند.
رابطه کیهان با موسیقی از نظر فیثاغورث
فیثاغورت عقیده داشت که کیهان مثل یک ساز تک سیمی است که از یک سو به روح مطلق و از سوی دیگر به ماده متصل شده است. به بیان دیگر یک سر این سیم به آسمان و سر دیگر آن به زمین متصل شده است.
به عقیده او حرکت هر یک از کرات غول پیکر در فضای کیهان، صدای خاصی تولید می کرد و هر صدای تولید شده از این کرات یک نت از هفت نت اصلی گام دیاتونیک و تجلی نظم و حرکت الهی بود که ترتیب زیر و بمی هر یک، به دوری و نزدیکی و سبکی و سنگینی آنها بستگی داشت.
برای مثال، زحل که دورترین سیاره به زمین بود، زیرترین صدا و ماه که نزدیک ترین کره به زمین بود، بم ترین صدا را تولید می کرد.
افلاطون و موسیقی
افلاطون یکی از تاثیرگذارترین فلاسفه در تاریخ فلسفه غرب تا امروز است. او یکی از پایه گذاران مکتب خرد گرایی در تفکرغرب است که در آن استدلال و خرد، جایگزین الهام و اسطوره در درک هستی و پدیده های آن شده است.
به نظر او قدرت تاثیرگذاری هنر از جمله موسیقی هم تراز با سحر و جادوست که نتیجه آن فاصله گرفتن از عقلانیت و خردورزی است.
موسیقی و فلسفه از دیدگاه افلاطون
از جنبه ی علمی نظریه افلاطون در مورد موسیقی و فلسفه شبیه نظریه فیثاغورث بود و موسیقی کیهانی را از جنبه نظری و عملی آن پذیرفته بود. به نظر او موسیقی و نجوم از شاخه های دانشی هستند که با هم برادرند.
هارمونی هستی و هارمونی موسیقی
در کتاب تیمائوس، افلاطون هارمونی موجود در موسیقی و هارمونی موجود در هستی را از طریق نظریه اعداد با هم مرتبط ساخته است.
از نظر او موسیقی این جهانی یا همان موسیقی که انسان ها آن را تولید می کنند، در سطح پایین تری از موسیقی افلاک و هارمونی کیهانی قرار دارد.
انسان های با استعداد به وسیله سازهای سیمی یا با صدای خودشان تقلید را از صدای کیهانی انجام می دهند. اما صدای کیهانی یا موسیقی افلاک، که بر اثر چرخش سیاره ها به وجود می آید، آنچنان عظیم و بلند است که گوش انسان قادر به شنیدن آنها به طور کامل نیست.
در این نظریه افلاطون موسیقی زمینی را تقلیدی از موسیقی کیهانی می داند.
تاثیرات اخلاقی و تربیتی موسیقی
افلاطون عقیده داشت که موسیقی و فلسفه وسیله ای برای رشد و تربیت روح انسان هستند. از آن جایی که موسیقی بر سایر هنرها برتری دارد اهمیت بیشتری می یابد. زیرا از طریق ملودی و ریتم عمیقا روح و روان آدمی را تحت تاثیر قرار می دهد.
از نظر افلاطون پرورش و تربیت انسان بر دو نوع است و هر دو نوع به هم مرتبط و تاثیرگذارند. تربیت نوع اول مربوط به جسم آدمی است که از طریق ورزش صورت می گیرد. تربیت نوع دوم، تربیت روح و روان است که از راه فعالیت های هنری و فکری اتفاق می افتد. موسیقی و فلسفه هم بخشی از این فعالیت ها هستند که در این نوع تربیت نقش مهمی ایفا می کنند.
پیوند شعر و موسیقی از دیدگاه افلاطون
در موسیقی یونان باستان، شعر با ملودی عجین بود و افلاطون نیز جدایی ناپذیری شعر و موسیقی را پذیرفته بود. او با هر نوع نوآوری و تغییر در سنت های موسیقایی مخالف بود و عقیده داشت که شعر زاییده عقل است و موسیقی موافق و هم تراز احساس. پس شعر در درجه بالاتری قرار می گیرد و موسیقی بدون شعر و کلام به همان نیروی افسانه ای و خیال انگیز که عقل را به چالش می کشد، تبدیل می شود.
مخالفت افلاطون درباره جدا شدن شعر و موسیقی چنین آمده است:
تشخیص معنی موسیقی بدون کلام بسیار مشکل است. چرا که معلوم نیست چه ذهنیت فکری در آن مستور است. همچنین دیدن این که یک موضوع ارزشمند به وسیله موسیقی به حالت تقلیدی و دور از واقعیت تبدیل می گردد، قابل قبول نیست.