این مقاله در تاریخ ۱۴۰۲/۰۷/۱۲ بروزرسانی شده است.

ناگهان تمام سرو صدا ها و همهمه ی صحبت مهمانها تبدیل به یک گوش بزرگ شد که تنها صدای ضربان قلب من با ریتم تند در آن می پیچید. ترکیب سکوتی که در فضا بود و پیش بینی های منفی ذهنم، دلهره ام را صد چندان می کرد. کف دستم خیس عرق بود. انگار کسی در فکرم زمزمه می کرد: “خب چه کاری بود، الان که آمادگی نداری! آخه هنوز که حرفه ای نیستی ، فقط چند تا آهنگ یاد گرفتی!”

شب جمعه بود و عموهام و خانواده شان مهمان ما بودند. همگی شام خورده بودیم و در سالن پذیرایی جمع بودیم. همهمه و صدای گپ و گفت بالا بود. پدرم گوشه ی اتاق، گرم صحبت های اقتصادی و مشکلات تورم با عمو جان بود. درحالی که استکان کمر باریک معروفش در دست اش بود، لا به لای صحبت ها چای مزه مزه می کرد. ناگهان نگاهش جلب چیزی شد، چشمانش برقی زد و صدا زد: “دخترم النا، کجایی؟” سریع پاسخ دادم “بله بابا” . انتظار داشتم که باید چیزی را برایش ببرم که ادامه داد: “پیانو منتظر شماست دخترم، یک آهنگ برایمان بنواز!

من دختری 16 ساله هستم و بدلیل علاقه ای که موسیقی و خصوصا پیانو دارم، یکسالی هست که پیانو را در کنار کلاس و مدرسه با حمایت های پدرم شروع کردم. از کودکی هر چیزی که از پدرم به یاد دارم جز حمایت و دوستی نبوده است. پدرم بسیار پر مشغله است اما با وسواس به دنبال بهترین کلاس پیانو برایم بود. او به امید همچنین لحظاتی پیانو تهیه کرده است. خودش به دلیل موانع مختلف کاری تا حالا موفق به نواختن نشده  و حالا لحظه موعود فرا رسیده بود.
با بله ی من، تمام سرو صدا ها و همهمه ی صحبت تبدیل به یک گوش بزرگ شد که تنها صدای ضربان قلب من با ریتم تند در آن می پیچید. حمایت پسر عمو و دختر عموهام از پدر را باید کجای دلم می گذاشتم. ای کاش زبانم سر جایش می ماند.
ذهنم مدام سرزنشم می کرد  “دختر، چرا قبول کردی؟ ، شاید فراموش می کردند که در این جمع کسی پیانو زدن را شروع کرده. تیر خلاص را خودت به خودت زدی!.”
بعد از حدودا یکسالی که یادگیری پیانو را شروع کرده بودم، این اولین باری بود که از سمت پدر در جمع دوستان و مهمان ها برای پیانو زدن احضار می شدم. پدرم باور دارد که هنر برای نمایش و ابراز شدن است و همیشه هنرهای من را به عنوان مثال تابلوهای نقاشی ام را به دوستان و فامیل معرفی کند. اما این بار متفاوت بود. خلق اثر و نمایش آن می بایست در لحظه و جلوی جمع انجام می شد.
با وجود اینکه کمی خجالتی بودم، یک فطرت یا شاید غریزه ی ژنتیکی و درونی داشتم که با غرور مرا به سمت پیانو در جمع مهمانها هل داد. البته که تجربه کردن این فرصت به نظرم جالب می آمد. به نوعی این موقعیت را بارها در کلاس زبان و جلوی همکلاسی هایم در حین صحبت به زبان انگلیسی تجربه کرده بودم. اما ترس از اشتباه و یا فالش زدن از میزان هیجان یک تجربه ی جدید و نشان دادن توانایی ام به دیگران کم می کرد.

کابوس سالن پذیرایی پر از مهمان و پیانو گوشه ی سالن

وجودم پر بود از هیجانات ضد و نقیض ، احساساتی مثل اضطراب و ترس از اشتباه  و ذهنم اما پر از افکار پیش بینی های بد و خوب. سریع به سمت اتاقم دویدم. برگه های نت آخرین آهنگ درسم یعنی جان مریم را برداشتم و با پاهای لرزان به سمت پیانو رفتم. هر روز با آرامش به سمت پیانو می رفتم اما انگار حالا ازش رودربایستی داشتم و نحوه ی نشستنم را حتی از یاد برده بودم.
ترکیب سکوتی که در فضا بود و پیش بینی های ذهنم، دلهره ام را تشدید می کرد. کف دستم خیس عرق بود. انگار کسی در فکرم زمزمه می کرد: “خب چه کاری بود، الان که آمادگی نداری! آخه هنوز که حرفه ای نیستی ، فقط چند تا آهنگ یاد گرفتی!”
خجالت می کشیدم. استرس اشتباه داشتم! اگر نتی را فالش می زدم … غرورم لطمه می خورد؟ اگر آهنگ را حین اجرا فراموش کنم شاید به من بخندند… اصلا شاید مهمان ها پیانو زدن من را دوست نداشته باشند! آنوقت چه؟
آرشا  پسر عموی 10 ساله ام هم در این گیرو دار احساسی،  با شیطنت های خاص خود و تلفیق آن با لبخند مرموز انگار منتظر سوتی گرفتن از من بود. انگار می توانستم ذهنشون را از روی نگاه ها و صورتش بخونم.

ثانیه هایی که قدر سال گذشت

بعد استقرارم پشت پیانو، سکوتی بین مهمانها شکل گرفت. بالاخره با تمام مشقتی که بود به اولین خط نت نگاهی انداختم و شروع کردم. با وجود اینکه این آهنگ را بارها و بارها به تنهایی برای خودم زده بودم و هیچ گاه به اطراف توجه نداشتم، حالا انگار برای اولین بار بود که می دیدمشان. انگار استرس محتوای ذهنم را مکیده بود. جو به شدت برروی دوشم سنگینی می کرد. دوربین موبایل های فامیل هم دنبال شکار لحظه ها بودند. در حالی که انگشتانم از شدت عرق روی کلاویه ها سر می خورد، هر لحظه فقط تلاشم این بود که سریع تر به انتهای قطعه برسم و از این موقعیت دلهره آور خارج شوم. هجمه ی نگاه های خیره شده به انگشتانم را بشدت احساس می کردم اما حتی جرات برداشتن نگاهم از روی برگه نت و انگشتانم را نداشتم. هنوز در حال زدن یک قسمت از قطعه بودم که دلم شور قطعه بعد را می زد. شما خودتان ادامه ی ماجرا را حدس بزنید…بله … تمرکزم را از دست دادم و کابوسم به حقیقت پیوست… فالش زدم! جلوی اون همه آدم فالش زدم! نمی دانستم ادامه را چه کار کنم، ادامه نواختن را رها کنم؟ یا خودم را جمع و جور کنم و ادامه بدم. تقریبا بخش های زیادی از ترس ها و افکارم در آن لحظات به واقعیت پیوست. با هر زور و زحمتی که بود تمام حواسم رو جمع کردم تا اجرای آهنگ را به انتها برسانم. تمام شد و انگار باری از روی دوشم بداشته شد. پدرم اولین نفری بود که برایم کف زد و باعث شد بقیه هم منو تشویق کنند.

سارا شانس من بود

اشکهایم ناخواسته سرازیر شدند. به سرعت از جایم بلند شدم در حال رفتن به سمت اتاق بودم،  آرشا با شیطنت همیشگی اش گفت “من بهتر از تو فک کنم بتونم پیانو بزنم…” رفتم داخل اتاق در را بستم. چند دقیقه بعد کسی در اتاقم را زد. سارا دختر عمویم مثل خواهر نداشته بود. گفت دختر عجب جسارتی داری تحسینت می کنم برای اولین بار خیلی خوب ظاهر شدی، قطعا اولین بار هر کاری خوب نیست اما نتیجه اش مسیرت را مشخص می کند.
گفتم: ” خیلی خراب کاری کردم، این آهنگ ها را مثل آب خوردن می زدم اما الان ….”
سارا گفت: “دختر چرا شلوغش می کنی چیزی نشده هنوز اول راهی کلی راه نرفته جلو راهت هست.”
سارا گفت: ” چیزی راجع به مهارت در اجرا، پرفرمنس و رسیتال می دانی؟ ”
با ناراحتی گفتم: “نه، رسیتال چی هست؟”
سارا با حس مثبت و جملات امیدوار کننده ادامه داد: “می توانی با مطالعه ی کتاب در این زمینه و بهتر از آن شرکت در دوره ها ، ورک شاپ ها و بدست آوردن تجربه در اجرا و نوازندگی و رسیتال ها، برای نوازندگی در جمع آماده شوی. قطعا می توانی با اعتماد به نفس و با تمرکز جلوی جمع و حتی برای اجرا در آزمون های بین المللی قطعا آماد خواهی شد.”
بعد از رفتن مهمانها با پدر و مادرم راجب صحبت های سارا مشورت کردم و تصمیم گرفتیم که من آموزشهای لازم را شروع کنم و با حضور در رسیتال پیانو بهتر از قبل در جمع ظاهر بشم.

جوجه را آخر رسیتال می شمارند

بعد از نکاتی که در این دوره در خصوص مدیریت استرس ، زمان و کنترل هیجانات یاد گرفتم که فهمیدم علاوه بر تسلط بر روی اجرا و یادگیری پیانو، اجرای در جمع هم تمرین و آموزش لازم دارد. بعد از چند دوره شرکت در رسیتال در کنار نوازنده های دیگر پیانو مثل خودم به نکات خوبی رسیدم:

  1. استرس و حتی گاهی فالش نواختن در اجراهای اول در جمع طبیعی است و حتی نوازندگان حرفه ای هم در اجراهای خود آن را تجربه می کنند.
  2. در اجرا باید روی احساساتم کنترل داشته باشم و تمرکزم را حفظ کنم.
  3. پیانو نوازی در کنار دانستن نت ها و تکنیک ها و کلی مطالب علمی، بخشی مهمی را در پرفورمنس و اجرا دارد، اینکه عوامل بیرونی روی حس و تسلط من تاثیر نگذارد و اینکه چطور با نوازندگی خودم احساس به تماشاگر انتقال بدم. به این واقعیت در درونم رسیدم که چقدر علاقه به ارائه ی هنرم در جمع دارم و چقدر به رسیدن به توانایی در انجام خوب آن مشتاق هستم.
  4. مهم سطح قطعه به لحاظ سختی و یا سادگی نیست، مهم قدرت تسلط من در اجرا و انتقال حس خوب به مهمان ها بود. شاید اگر تجربه ی بیشتری در اجرا در جمع داشتم و برای اینکار آموزش دیده بودم کمتر دچار استرس می شدم و تسلط و اعتماد به نفس حین اجرایم بیشتر می شد.

حالا من به سطحی از نواختن رسیدم که با اعتماد به نفس و روان جلوی جمع پیانو نوازی می کنم و این دستاورد را مدیون پدرم، سارا و حتی آرشا هستم. اگر دوست دارید این لحظه ی من را زندگی کنید تجربیات من را نادیده نگیرید.

دوست دارم در دوره ی آمادگی و حضور در رسیتال آنلاین پیانو شرکت کنم



    دیدگاهتان را بنویسید

    آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلد های ضروری مشخص شده اند *

    ارسال نظر