قمرالملوک وزیری با نام اصلی قمرخان سید حسین خان یکی از پر آوازه ترین خواننده زن آوازهای سنتی ایران می باشد که در دوره ی خودش بسیار شهرت داشت. او متولد 1284 در تاکستان قزوین است.
دوران کودکی
قمرالملوک وزیری کمتر از دو سال داشت که پدر و مادرش را از دست داد و مادربزرگش که خیرالنسا ملقب به افتخارالذاکرین نام داشت و روضه خان زنان حرم ناصرالدین شاه بود، پرورش و مسئولیت او را بر عهده گرفت. پدرش سید حسن چهار ماه قبل از تولد او در گذشته بود. مادرش طوبی نام داشت که بیش از هشت ماه از بودنش بهره مند نشد.
وی به همراه مادربزرگش به مجالس عذا می رفت و با شور و نوای کودکانه ی خود و همینطور صدای زیبایش مجلس را به شور و هیجان میآورد. خودش در جایی گفت بود که من مدیون تربیت اولیه ی خودم هستم چرا که حظور در مجالس و جسارت اجرا به من جرات لازم برای خوانندگی داد.
آشنایی با مرتضی نی داوود
در دوران جوانی در مجلسی یکی از توانگران تهران به نام بحرینی صدایش را شنید و او را با نوازنده مطرح تار مرتضی نی داوود آشنا کرد.
اولین کنسرت
او به مدت سه سال نزد مرتضی نی داوود ردیف موسیقی را آموخت و 19 ساله بود که در گراند هتل تهران کنسرت داد. وی در این برنامه ترانه مرغ سحر ساخته نی داوود و سروده بهار را خواند و برای آواز ماهور سروده ای از ایرج میرزا را برگزید. بعد از او هنرمندان دیگری از جمله ملوک ضرابی و روح انگیز به جمع زنان هنرمند و اهل موسیقی ایران پیوستند.
کمک به خیریه
قمر عواید کنسرت را به امور خیریه می داد و حتی در سفر خراسان کنسرتی در مشهد داد و باز هم عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی کرد. در سال 1310 کنسرتی در همدان اجرا کرد و ترانه هایی از عارف خواند و وقتی نیرالدوله والی خراسان چند گلدان نقره به او هدیه کرد آن را به عارف پیشکش نمود. در سال 1308 به نفع شیر و خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن را به بچه های یتیم اختصاص داد.
استاد غلامحسین بنان نیز درباره قمر گفته است: قمرالملوک ام کلثوم ایران است.
وفات
قمرالملوک وزیری در ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ بر اثر سکته مغزی درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
وصیت نامه قمرالملوک
من مردهام اما خاطره ی حیات هنریام نمرده است. وقتی که تو این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهام. دیگر از حنجره ی خشکم صوتی برنمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند. من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک میریزند. همانهایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند…