نویسندگانی که ساز میزدند را میشناسید؟ در سراسر تاریخ نویسندگان مشهوری زندگی میکردند که موسیقی برای آن ها منبع الهام بزرگی برای نوشتن بسیاری از کتاب هایشان بوده است. اگر بخواهم یک نمونه از این اشخاص را مثال بزنم میتوانیم به نویسنده ی محبوب و خلاق ژاپنی «هاروکی موراکامی» اشاره کنیم که چندین سال است دنیای ادبیات را با کتاب های جذاب و لحن جادویی خود مسحور کرده است. حالا چرا موسیقی برای موراکامی مهم است؟ چون این نویسنده در بسیاری از مصاحبه های خود گفته که نوشتن را از موسیقی یاد گرفته است!!
جالب است بدانید که موراکامی نویسندگی را از سن 29 سالگی شروع کرد و قبل از آن صاحب یک کلوپ موسیقی جاز بود. همین تجربه از او یک شنونده ی حرفه ای موسیقی ساخته است که درک درستی از اصوات و دنیای بی نهایت صداها دارد. او در یکی از کتاب هایش میگوید که: « هیچ کسی به من نوشتن یاد نداد، من هیچ وقت تکنیک های نویسندگی را آموزش ندیده ام. فقط ریتم است که به من کمک میکند تا جریان کلمات را کنترل کنم. نوشته باید یک احساس ریتمیک را در خواننده ایجاد کند و او را به سمت جلو ببرد.»
او علاوه بر اینکه مینویسد و موسیقی گوش میکند، خودش هم نوازنده ی ساز پیانو است. علاوه بر هاروکی موراکامی نویسندگان بزرگ زیادی بودند که نه تنها از موسیقی الهام میگرفتند بلکه خودشان نوازنده ی موسیقی هم بودند. در ادامه ی این مقاله تعدادی از نویسندگانی که ساز میزدند را به شما معرفی میکنیم.
نویسندگانی که ساز میزدند
فردریش نیچه (Fredrick Neichze)
فکر نمیکنم کسی در این دنیا وجود داشته باشد که کمی به دنیای فلسفه و ادبیات علاقه داشته باشد اما این فیلسوف بزرگ آلمانی را نشناسد. اما نکته ای که در مورد زندگی نیچه وجود دارد و بسیاری از طرفداران و علاقمندان او از آن بی اطلاع اند این است که او علاوه بر نویسندگی نوازنده ی حرفه ای ساز پیانو بود.
او نوختن پیانو را در کودکی یاد گرفت و در جوانی قطعات موسیقی زیادی ساخت. آخرین قطعه ی موسیقی نیچه در سال 1882 و با شعری از «لو سالومه» ساخته شد که این قطعه «سرود زندگی» نام داشت.
نیچه یکی از معروف ترین نویسندگانی که ساز میزدند بود و دوستان موسیقیدان بسیار زیادی داشت. او در یکی از نامه های خود به پیترگاست موسیقیدان هم دوره اش گفته است: « کاش این قطعه ی موسیقی ، مکمل کلام فیلسوف باشد، تاثیر فلسفه ی من در این سرود به همراه موسیقی مشخص میشود.»
توماس هاردی (Thomas Hardy)
توماس هاردی نویسنده ی رمان های «تس» و «دور از اجتماع» در خانواده ای اهل موسیقی متولد شد. پدربزرگ و عموهای او در گروه های موسیقی کلیسا فعالیت میکردند ومادرش خواننده ی آوازهای فولکور و محلی بود. توماس از کودکی با شعر و موسیقی بزرگ شده بود و سازهای موسیقی بخش جدایی ناپذیری از کودکی او را تشکیل میدهند.
او از سن پنج سالگی یادگیری موسیقی را آغاز کرد و نوازندگی سازهای پیانو، آکاردئون و ویولن را یاد گرفت. اگر آثار این نویسنده را خوانده باشید میتوانید تاثیرات فرهنگ موسیقی محلی که او در آن بزرگ شده بود را در رمان هایش حس کنید.
استفن کینگ (Stephen King)
حتی اگر هیچ کتابی از استفن کینگ نخوانده باشید، بدون شک نام بسیاری از فیلم های مشهوری که از روی داستان های او ساخته شده اند را شنیده اید. فیلم هایی مثل «رستگاری در شاوشانک» ، «درخشش» ، «مسیر سبز» و«It» فیلم های مشهوری هستند که با الهام از نوشته های استفن کینک و بازی درخشان ستارگان سینما به روی صحنه رفته اند.
موضوعی که باعث میشود نام او در لیست نویسندگانی که ساز میزدند بدرخشد حضور پررنگ موسیقی در زندگی او در سنین جوانی بود. استفن در دوران جوانی یکی از اعضای برجسته ی گروه موسیقی بود که اتفاقا همگی آن ها از نویسندگان جوان و با انگیزه ای تشکیل شده بودند که برای حمایت از موسسات خیریه کنسرت برگزار میکردند.
میچ آلبوم (Mitch Albom)
نویسنده ی نوازنده ی دیگری که موسیقی نقش مهمی در زندگی او ایفا کرده است کسی نیست جز خالق کتاب های «سه شنبه ها با موری» و «پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید». او سال ها قبل از اینکه قلم به دست بگیرد نوازندگی پیانو را شروع کرد و به شکل حرفه ای به آهنگسازی موسیقی میپرداخت. میچ آلبوم در حقیقت یک نوازنده بود و نویسندگی فعالیتی بود که سال ها بعد به سراغ آن رفت و به خاطر استفاده از تجربه های شخصی خود در دنیای موسیقی در آن به موفقیت رسید.
چارلز دیکنز (Charles Dickens)
دیکنز از سن 12 سالگی یادگیری پیانو و ویولن را شروع کرد. او شیفته ی موسیقی بود و پول به دست آمده از فروش کتاب هایش را صرف خرید سازهای موسیقی و رفتن به کنسرت ها میکرد. او در جوانی با فروش رمان های خود موفق به خرید یک پیانو ی قدیمی و آکاردئون شد و تمام وقت آزاد خود را صرف یادگیری موسیقی میکرد.
دیکنز یکی از طرفداران موتزارت و شوپن بود و با توجه به اینکه کودکی خیلی سختی داشت موسیقی و نوشتن را به عنوان راه فراری از روزمرگی خود میدید. او از نوشتن سختی هایی که در دوران کودکی و نوجوانی متحمل شده بود خجالت میکشید و به همین دلیل از همان ابتدا زندگی خودش را در غالب داستان ها و شخصیت های خیالی اش توضیح میداد.