موسیقی در اردوگاه مرگ ، داستانی است از معجزه ی موسیقی در دل جنگ.
امروز یکی از ماجراهای مربوط به جنگ را با یکدیگر بررسی میکنیم، رویدادی درباره زندگی آنیتا لاسکر هجده ساله که در جنگ جهانی دوم به اردوگاه آشوبتس منتقل شد.
آنیتا لاسکر پیش ازجنگ دختر شاد و سرزنده ای بود مانند تمام هم سن و سالان خود، اما سرانجام جنگ چهره ی زندگی او را برای همیشه تحت تاثیر قرار داد. در سال 1943 آنیتا زمانی که فقط 18 سال سن داشت به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد.
ورود به اردوگاه از زبان آنیتا
به محض ورود به اردوگاه باید سلسله مراتب خاصی را پشت سر میگذاشتیم، موهایمان را میتراشیدند و شماره مان را روی بدمان مینوشتند و اغلب زندانیان از یکدیگر اطلاعات اندکی میگرفتند. در مورد اسم و شغل هم میپرسیدند و تا کمی با هم آشنا شوند. من هم در پاسخ به زندانی که از من پرسید چه کاری انجام میدهی گفتم که ویولنسل میزنم. نمیدانم پاسخ درستی دادم یا نه. شاید در آن زمان نباید نامی از ویولنسل زدنم به میان میآوردم.
موسیقی در اردوگاه نازی ها
در اردوگاه وحشتناک نازیها موسیقی جایگاه ویژهای داشت ماموران همیشه زندانیها را تشویق میکردند که گروههای موسیقی درست کنند و هدفشان هم این بود که نشان بدهند همه چیز در اردوگاه روال طبیعی دارد
در سال 1943، آشویتس گروه موسیقی بینظیری متشکل از مردها داشت، پر از نوازندههای حرفهای و حالا با ورود آنیتا زندان به فکر تشکیل گروه متشکل از زنان افتاده بود.
ورود به بند موسیقی از زبان آنیتا
من را به بند موسیقی زندان بردند و تصمیم برآن شد تا ابتدا از من یک آزمون ورودی بگیرند. یکی از سربازان یک ویولنسل برای من آورد و من که ماه های زیادی بود تمرین نکرده بودم یک آهنگ ساده را برای نواختن انتخاب کردم. با وجود اشتباهات زیادی که موقع نواختن داشتم اما همه ی حضار از نوازندگی من خوششان آمد.
در آن زمان جمع شدن یک ارکستر خوب و با کیفیت تعیین کننده مرگ و زندگی همه بود. اگر زندانیان نمیتوانستند رضایت افسران را به دست آورند همگی ما را برای اعدام به اتاق گاز میفرستادند. پس ما چه میخواستیم چه نمیخواستیم باید بهترین عملکرد خود را به نمایش میگذاشتیم. شاید تنها راه نجات ما در آن روزها فقط موسیقی بود.
رهبر ارکستر زنانه ی آشوبتس دختری بود به نام آلما، آلما در خانواده ای اهل موسیقی و اصیل بزرگ شده بود. ما زیاد او را دوست نداشتیم چون خیلی سخت گیر و جدی بود. اما خب میتوانم درک کنم که او چقدر تحت فشار بود. او باید برای نجات جان همه ی ما تلاش میکرد و حتی ازافرادی که هیچ تجربه ای از نوازندگی نداشتند هم یک ارکستر قابل قبول درست میکرد.
موسیقی در اردوگاه مرگ
یکی از افراد پرقدرت و ترسناک در اردوگاه مرگ «یوزف منگله» بود که به او فرشته مرگ هم میگفتند. او عاشق قطعه ای از شومان به نام رویا بود و تنها شخصی که میتوانست آن قطعه را بنوازد من بودم. او ساعت هایی از روز به سراغ من میآمد و من در حالی که از ترس به خود میلرزیدم آن قطعه را مینواختم. بعد از آن منگله در سکوت آن جا را ترک میکرد و میرفت.
بالاخره ما ارکستری تشکیل دادیم و نواختیم و مدتی را به واسطه ی موسیقی دوام آوردیم. برخیهامان کشته شدند، برخی از گرسنگی یا بیماری مردند ولی برخی زنده ماندند و خاطرات موسیقی در اردوگاه مرگ را برای دیگران تعریف کردند.
اما درس بزرگی که همه ی ما از آن روزها گرفتیم این بود که موسیقی خدشه ناپذیر و مقدس است، این هنر اصیل و معنوی غیر قابل تغییر است و در هیچ جنگی آلوده نمیشود. موسیقی تنها یادآور روزهای پیش از جنگ بود و به ما کمک کرد تا جایی که میتوانیم مقاومت کنیم.