سلیقه موسیقی نویسندگان معروف و بزرگ یکی از راه هاییست که به ما کمک میکند تا با طرز فک و روحیه این افراد بیشتر آشنا شویم. از نظر علم روانشناسی موسیقی که هر فرد به طور معمول به آن گوش میدهد میتواند در شخصیت شناسی و شناختن ضمیر ناخودآگاه او به ما کمک کند. به همین دلیل این مسئله میتواند جالب باشد با سلیقه موسیقی افراد فرهیخته و عالمی مثل نویسندگان آشنا شویم و بفهمیم که سلیقه موسیقی ما چقدر به آن ها شباهت دارد.
سلیقه موسیقی نویسندگان بزرگ
میلان کوندرا
مگر میشود کسی رمان های میلان کوندرا را بخواند و بعد از مدتی خود را غرق در مفاهیم فلسفی با بیان شیرین و جذاب او نیابد ؟
کوندرا در 1929 در چک به دنیا آمد اما بعد از سی سالگی به فرانسه تبعید شد و تابعیت فرانسوی گرفت، او خودش را یک نویسنده فرانسوی میداند و کتاب های او در رده بندی نویسندگان فرانسوی دسته بندی میشوند.
از مشهورترین آثار کوندرا میتوان کتاب های بارهستی، جاودانگی، هویت، سبکی تحمل ناپذیر، والس خداحافظی و… را نام برد. او تا کنون بارها نامزد دریافت جایره نویل ادبیات شده است.
پدر کوندرا نوازنده پیانو و از شاگردان «لئوش یانا چک» بود. او ریاست آکادمی موسیقی «برنو» را بر عهده داشت.
رشد و پرورش او در یک محیط هنری و موسیقی دوست موجب این مسئله شد که توجه ویژه او به موسیقی در بسیاری از آثارش به ویژه در رمان «شوخی» مشهود باشد. میلان کوندرا از همان کودکی نوازندگی پیانو را نزد پدرش آموخت و بعدها به صورت آکادمیک در زمینه موسیقی شناسی و ترکیب موسیقی تحصیلات خود را ادامه داد.
او بر این عقیده است که که موسیقی در پیچیده ترین شکل خود همچون یک زبان است. موسیقی، روزنه هایی در تن باز می کند که روح می تواند برای رسیدن به صفای یکرنگی از آنها بیرون آید.
کوندرا دوست داشت رمان هایش مثل یک سمفونی باشند و درون مایه انسان را به نمایش بگذراند، او معمولا از ترکیب موسیقی برای توصیف زندگی افراد مختلف استفاده میکرد.
از علاقه مندی های شخصی او تحلیل و بررسی قطعات مختلف موسیقی به ویژه موسیقی چک بود.
آنتوان چخوف
کمتر کسی وجود دارد که نام بزرگترین نمایش نامه نویس روسی «آنتوان چخوف» را نشنیده باشد. او در زمان حیات کوتاه خود بیش از هفتصد اثر خلق کرده است. بسیاری از منتقدان بعد از شکپیر او را بزرگترین نویسنده تاریخ میدانند.
از میان آهنگسازان هم دوره اش ، او با چایکوفسکی و راخمانینوف ارتباط دوستانه ای داشت. در آثار چخوف، فرم های موسیقایی و به ویژه به فرم سونات توجه ویژه ای نشان داده شده.
یکی از بهترین مثال ها برای نشان دادن این ارتباط موسیقایی داستان «راهب سیاه پوش» است که او به فرم سونات مانند در ساختار داستان اشاره کرده است.
برخی آثار چخوف به چایکوفسکی و راخمانینوف هدیه شده و البته راخمانینوف هم قطعاتی را با الهام از آثار چخوف تصنیف کرده است.
هاروکی موراکامی
موراکامی یکی از برجسته ترین نویسندگان سبک سورئال در جهان است. رمان های او خواننده را به جهانی جادویی پر از پدیده ها و اتفاقات خاص و عجیب میبرد.
آثار این نویسنده فرهیخته معمولا تم تنهایی و درونگرایی دارند و در تمام آنها به قطعات و آهنگسازان معروفی اشاره شده است که موراکامی آنان را تحسین میکند.
موراکامی به موسیقی کلاسیک، راک و جازعلاقه بسیار زیادی دارد، او در معروف ترین اثر خود یعنی «کافکا در کرانه» به «ارکستر سه نفره آرشیدوکِ» بتهوون گوش می سپارد و او را از ته دل تحسین می کند.
همچنین در کتاب «گربه های آدمخوار»، به آهنگ «قلب نازنین» هنری مانچینی، از آهنگسازان و مشهور ایتالیایی اشاره می کند و از علاقه و احساسات خود نسبت به این قطعه میگوید.
در واقع برای فهم و همراهی درست با کتاب های موراکامی، خواننده باید دانش عمومی نسبت به موسیقی و گروه های معروف داشته باشد زیرا او در تمام آثار خود از گروه هایی چون گوریلاز، ردهات چیلی پپرز و کریدنش کلیر واتر ریوایول سخن گفته است که آشنایی با آن ها به درک بهتر فضای قصه ها کمک بسیار زیادی میکند.
رومن رولان
رومن رولان نویسنده کتاب مشهور «جان شیفته» در سال 1866 در پاریس به دنیا آمد. او شیفته ی موسیقی و به ویژه آهنگ های بتهوون بود. او در رمان «ژان کریستف» که رمانی موزیکال است به بتهوون و زندگی او اشاره کرده است.
حتی در اعتقادات شخصی او اثری از عقاید موسیقیدانان بزرگ کلاسیک از جمله موتسارت، واگنرو بتهوون به چشم میخورد.
رویای رومن رولان این بود که زندگی اش را وقت موسیقی کند. اصلا نمی توانست از آن بگذرد. عاشقش بود و می خواست هر لحظه از زندگی اش را به آن اختصاص دهد. از این رو نوای موسیقی همواره لا به لای نوشته هایش موج می زند.
مارسل پروست
مارسل پروست یکی از نویسندگان بزرگ فرانسویست که بسیاری او را به دلیل نگارش کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» میشناسند.
او در زمان جوانی به همراه دوست صمیمی اش که یک موسیقیدان ونزوئلایی بود اوقات فراغت خود را در اپرا و کنسرت های کلاسیک میگذراند.
پروست عاشق موسیقی بود و در همین زمان با سونات در دومینور برای پیانو و ویلن اثر سن سان آشنا شد که در رمانش به صورت سونات ونتوی درآمد.
شیفتگی او را نسبت به موسیقی می توان در رمان مشهورش به وضوح دید:
«نخستین نت های سمفونی پنجم بتهوون، از تقدیری که در خانه ما را می زند چیزهایی می گوید که هیچ تصویر ذهنی دیگری نمی تواند بیان کند. به شخصه فکر می کنم آن چه را که قطعه انترمتزو 64 اثر بِرامس در باب حیرت به ما نشان می دهد، هرگز هیچ فیلسوفی نتوانسته بگوید. در قطعاتی از موسیقی باخ هم تمامی انرژی پیدایش جهان به عنوان قسمتی از دلایل یگانگی خداوند جریان دارند.»
کازو ایشی گورو
کازو ایشی گورو نویسنده انگلیسی ژاپنی تبار است که در پنج سالگی به انگلستان مهاجرت کرده بود. او در مصاحبه ای گفته است که اصلا دلم نمیخواست نویسنده شوم و از کودکی رویای من این بود که یک موسیقیدان باشم. اما در سن 23 سالگی ناگهان حس کردم که میخواهم درباره ژاپن بنویسم زیرا خاطراتی که در پنج سالگی از آن سرزمین داشتم کم کم از ذهنم درحال محو شدن بود.
او درباره سبک ها و تاریخ موسیقی دانش بسیار زیادی دارد زیرا تمام نوجوانی خود را صرف شناخت موسیقی کرده بود. به همین دلیل زمانی که تصمیم گرفته بود بنویسد، در ابتدای کار نوشته های خود را در قالب ترانه هایی برای سبک های مختلف موسیقی مینوشت.
ایشی گورو در داستان «شبانه ها» سراغ موسیقی رفته است. او شخصیت های معروف تاریخ موسیقی غرب را لا به لای شخصیت های داستان هایش قرار می دهد. او در این داستان از موسیقیدانان معروفی چون فرانک سیناترا و گلن کمپل نام میبرد.
گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا ماکز نامیست که برای همه ی ما آشناست، او در سال 1982 برنده جایزه نوبل ادبیات شد، سبک خاص نویسندگی مارکز او را به یکی از پیشگامان سبک نویسندگی رئالیسم جادویی تبدیل کرد.
معروف ترین اثر او کتاب «صد سال تنهایی» است که جزو معروف ترین رمان های جهان شناخته میشود.
مارکز عاشق موسیقی بود، او شیفته ی هر نوع موسیقی بود، از موسیقی تجاری گرفته تا کنسرتوهای بلابارتوک ، او با وجود اینکه خودش نویسنده است اما موسیقی را از نوشتن برتر میداند و در این باره میگوید:
پای هر نوع موسیقی در میان باشد، قلم از نوشتن باز می ماند.
او همچنین عقیده داشت نویسندگانی که دانش موسیقی ندارند یا حداقل به موسیقی عشق نمیورزند در واقع هیچ درکی از هنر ندارند. او خود هنگامی که مشغول نوشتن یکی از مشهورترین آثارش یعنی «پاییز پدر سالار» بود به کنسرتو شماره سه بلا بارتوک گوش میداد. اگر این رمان را بخوانید متوجه تاثیری که موسیقی بلابارتوک در فضای آن گذاشته است میشوید .
ماکز در جایی گفته است که حتی برای نوشتن رمان «صد سال تنهایی» هم از نوعی موسیقی خاص و مرسوم کلمبیایی بهره گرفته است. او بدون شک علاقمند و شیفته موسیقی بود و این علاقمندی را میتوان در بزرگترین آثار او به وضوح مشاهده کرد.